جدول جو
جدول جو

معنی ام زمل - جستجوی لغت در جدول جو

ام زمل
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزمل
تصویر مزمل
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مُزَمْ مِ)
لوله ای باشد از مس یا برنج که چون بر جانب راست پیچند آب از آن لوله روان شود و اگر به طرف چپ گردانند بایستد و این لوله را بیشتر در حمام ها و آب انبارهای سرپوشیده نصب کنند. (برهان) (رشیدی). لوله ای مسین و برنجین که چون به جانب راست گردانندآب روان شود و چون به جانب چپ بگردانند بایستد و دراین روزگار او را دهان شیر گویند زیرا که آن را به ترکیب دهان شیر بسازند که دهانش گشاده است. (آنندراج) (انجمن آرا). مأخوذ از عربی، لولۀ پیچ دار از برنج و جز آن که در آب انبار و مانند آن نصب کنند و چون آن را بپیچانند آب جاری گردد. (ناظم الاطباء). شیر. شیرآب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیش ها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر کردی. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 145). ازرقی در وصف باغ طغانشاه گفته:
آن گردش مزمل زرین شگفت را
آبی به روشنی چو روان اندرو روان
پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود
از گوشۀ مزمل زرین به آبدان
گوئی ز زرّ پخته همی پوست بفکند
ثعبان سیم پیکر پیروزه استخوان.
ازرقی (چ نفیسی ص 66)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
نام سورۀ 73 از قرآن کریم
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
از القاب و اسماء نبی. لقب النبی فی القرآن. (حبیب السیر چ خیام ص 291) : یا ایهاالمزمل (ای گلیم به خود پیچیده). (قرآن 2/73).
خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 239 س 10)
لغت نامه دهخدا
(مُزْ زَمْ مِ)
آنکه به خود می پیچد و در جامه های خود پنهان میشود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در جامه پیچیده. (آنندراج) (برهان). به گلیم پیچیده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) (برهان) (جهانگیری). خروش. آوا.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَمْ مِ)
آن که درپیچیده شود به جامه. (آنندراج). کسی که جامه را به خود درپیچیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مزمل شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
تفرق. الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیت الدم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ذخیرۀ خوارزمشاهی ام الدم با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثُ مُ)
کفتار. (از منتهی الارب) (از قاموس، از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثَ)
کفتار. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
زنی صحابی از طایفۀ ابوهریره و در وفا ضرب المثل بوده و ’اوفی من ام جمیل’ از امثال سائر است. گویند قومی می خواستند ضرار بن خطاب را بکشند. ضرار به این زن پناه آورد و او با اهتمام تمام از وی دفاع کرد و از کشته شدن او را رهایی بخشید. و رجوع به جمهرهالامثال و مجمع الامثال و تذکره الخواتین ص 35 و خیرات حسان ج 1 ص 40 و المرصع و ریحانه الادب ج 6 ص 213 شود
خواهر ابوسفیان و زن ابولهب که در قرآن کریم بعنوان حماله الحطب یاد شده است و بکینه و عداوت نسبت به پیغمبر اسلام مشهور بوده است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 و ریحانه الادب ج 6 ص 214 شود
فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر بن خطاب خلیفۀ دوم بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ)
دختر مجلل بن عبدالله بن قیس و از زنان فاضل و خردمند و از سبقت گیرندگان به دین اسلام بوده است. با حاطب بن حارث بن مغیره ازدواج کرد و با وی به حبشه رفت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
غیشه (نوعی گیاه).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ حَل ل)
کوهی است از بنی وبر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نُ فَ)
کفتار. (از المرصع). در اقرب الموارد و کتب لغت دیگر نوفل به معنی کفتار نر است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَ)
کفتار.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَ فَ)
داهیه. (المرصع) (اقرب الموارد). سختی و بلا. (یادداشت مؤلف) ، دنیا. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع) (منتهی الارب) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ مَ)
است. (از اقرب الموارد). کون. (منتهی الارب). و رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ)
است. (المرصع). کون. (آنندراج) (از اقرب الموارد). در اقرب المواردام العزم با الف و لام است. و رجوع به ام العزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شَ لَ)
دنیا. (از لسان العرب) (المرصع) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شُ)
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ)
دماغ. (المرصع) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هََ)
کوهی از آن بنی وبر در جدیله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَم ̍ مَ)
درپیچیده شدۀ به جامه و پنهان کرده شدۀ در آن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کهنه دیرینه ریشه دار خود را در جامه پیچنده، لوله مسین و برنجین که چون بطرفی بگردد آب را ببندد و بطرف دیگر آب را بگشاید شیر آب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیشها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی... آن گردش مزمل زرین شگفت زای آبی بروشنی چو روان اندر و روان پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود زان گوشه مزمل زرین بابدان. (ازرقی) خود رادر جامه پیچنده در گلیم پیچنده خویشتن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
((مُ زَ مَّ))
در جامه پیچیده شده، در گلیم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
غروب، هنگام شام
فرهنگ گویش مازندرانی